مرد صاحب دل...
گویند صاحب دلی ، برای اقامه نماز به مسجدی رفت.نماز گزاران همه او را شناختند ، از وی خواستند که پس از نماز بر منبر رود و پند گوید... پذیرفت...! نماز جماعت تمام شد،چشم ها همه به سوی او بود...بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود ، آنگاه خطاب به جماعت گفت:مردم! هر کس از شما میداند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!کسی بر نخواست...!گفت:حالا هر کس از شما خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد! باز کسی بر نخواست...!گفت شگفتا که به ماندن اطمینان ندارید، اما برای رفتن نیز آماده نیستید...
پنجشنبه هشتم دی ۱۴۰۱ | 22:6